آی واژه | خاقانی

گوهر دل را ز تف مجمر غم ساختن
گوهر دل را ز تف مجمر غم ساختن
بدرقه چون عشق گشت از پس پس تاختن
بدرقه چون عشق گشت از پس پس تاختن
تفرقه چون جمع گشت با کم کم ساختن
تفرقه چون جمع گشت با کم کم ساختن
گرچه نوای جهان خارج پرده رود
گرچه نوای جهان خارج پرده رود
چون تو در این مجلسی با همه دم ساختن
چون تو در این مجلسی با همه دم ساختن
پیش سریر سران آب ده دست باش
پیش سریر سران آب ده دست باش
تات مسلم بود پشت به خم ساختن
تات مسلم بود پشت به خم ساختن
نزد فسرده دلان قاعده کردن چو ابر
نزد فسرده دلان قاعده کردن چو ابر
با دل آتش فشان چهره دژم ساختن
با دل آتش فشان چهره دژم ساختن
نتوان در خط دهر خط وفا یافتن
نتوان در خط دهر خط وفا یافتن
نتوان بر نقش آب نقش قلم ساختن
نتوان بر نقش آب نقش قلم ساختن
عمر نه و لاف عیش سرد بود همچو صبح
عمر نه و لاف عیش سرد بود همچو صبح
از پی یک روزه ملک چتر و علم ساختن
از پی یک روزه ملک چتر و علم ساختن
تا کی در چشم عقل خار مغیلان زدن
تا کی در چشم عقل خار مغیلان زدن
تا کی در راه نفس باغ ارم ساختن
تا کی در راه نفس باغ ارم ساختن
رخش به هرای زر بردن در پیش دیو
رخش به هرای زر بردن در پیش دیو
پس خر افکنده سم مرکب جم ساختن
پس خر افکنده سم مرکب جم ساختن
دل از امل دور کن زآنکه نه نیکو بود
دل از امل دور کن زآنکه نه نیکو بود
مصحف و افسانه را جلد بهم ساختن
مصحف و افسانه را جلد بهم ساختن
بر در شبهت مدار عقل که ناخوش بود
بر در شبهت مدار عقل که ناخوش بود
بر سر زند مغان بسم رقم ساختن
بر سر زند مغان بسم رقم ساختن
چند رصد گاه دیو بر ره دل داشتن
چند رصد گاه دیو بر ره دل داشتن
چند قدمگاه پیل بیت حرم ساختن
چند قدمگاه پیل بیت حرم ساختن
بر سر خوان جهان چند چو بربط مقیم
بر سر خوان جهان چند چو بربط مقیم
سینه و دل را ز آز جمله شکم ساختن
سینه و دل را ز آز جمله شکم ساختن
چند چو مار از نهاد با دو زبان زیستن
چند چو مار از نهاد با دو زبان زیستن
چند چو ماهی به شکل گنج درم ساختن
چند چو ماهی به شکل گنج درم ساختن
زر چه بود جز صنم پس نپسندد خدای
زر چه بود جز صنم پس نپسندد خدای
دل که نظر گاه اوست جای صنم ساختن
دل که نظر گاه اوست جای صنم ساختن
هین که در دل شکست زلزلهٔ نفخ صور
هین که در دل شکست زلزلهٔ نفخ صور
گوش خرد شرط نیست جذر اصم ساختن
گوش خرد شرط نیست جذر اصم ساختن
زین دم معجز نمای مگذر خاقانیا
زین دم معجز نمای مگذر خاقانیا
کز دم این دم توان زاد عدم ساختن
کز دم این دم توان زاد عدم ساختن
گرچه ز روی قضا بر تو ستم ها رود
گرچه ز روی قضا بر تو ستم ها رود
جز به رضا روی نیست دفع ستم ساختن
جز به رضا روی نیست دفع ستم ساختن
یوسف دلها توئی کایت توست از سخن
یوسف دلها توئی کایت توست از سخن
پیش گرسنه دلان خوان کرم ساختن
پیش گرسنه دلان خوان کرم ساختن
چون به شماخی تو را کرده قضا شهربند
چون به شماخی تو را کرده قضا شهربند
نام شماخی توان مصر عجم ساختن
نام شماخی توان مصر عجم ساختن
عم ز جهان عبره کرد عبرت تو این بس است
عم ز جهان عبره کرد عبرت تو این بس است
نتوان با مرگ عم برگ نعم ساختن
نتوان با مرگ عم برگ نعم ساختن
چون تو طریق نجات از دم عم یافتی
چون تو طریق نجات از دم عم یافتی
شرط بود قبله گاه مرقد عم ساختن
شرط بود قبله گاه مرقد عم ساختن
چون به در مصطفی نایب حسان توئی
چون به در مصطفی نایب حسان توئی
فرض بود نعت او حرز امم ساختن
فرض بود نعت او حرز امم ساختن